......

ساعتها رو به روزها گره می زنم و روزها رو به شبها می بافم.

همه لحظات تنهائی ام رو تو صندوقچه خاطرات میذارم و اونو می بندم.

می خوام خاطراتم رو هدیه کنم به آینده، آینده رو هدیه کنم به زندگی،

زندگی رو هدیه کنم به عشق و عشق رو هدیه کنم به
« تـــو»
!

و تو رو ...



آخه« تـــو» رو به کی میتونم هدیه کنم ؟



نه به هیچکس ....... !



« تـــو» رو میسپارمت دست اونی که خیلی بیشتر از من دوست داره



دوستت دارم و دوستم داشته باش شاید.......

آره اگر دوست داشتن گناهه پس من گناهکارترین بودم.

همه نهی کردن منو از این عشق و دوری از عشقت رو می خواستن.

ولی من واستادم . بدون پناه، بدون یاور.

دوست داشتم تو اولین قطرات اشکم رو درک می کردی

اون چیزی رو که تو وجودم بود.

دوست داشتم تو تمام نا باوری ها و تمام بایدها و نباید ها باور می کردی



دردی رو که روزها ، گوشه این دل پنهون کردم و



با تمومه خاموشیم بفهمی که تو دلم غوغایی برپاست

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد