گفتنیها کم نیست..

 

رستنیها کم نیست من و تو کم بودیم.

خشک و پژمرده تا روی زمین خم بودیم

گفتنیها کم نیست من و تو کم گفتیم

مثله هزیانهای دم مرگ از آغاز چنین در هم و بر هم گفتیم

دیدنیها کم نیست من و تو کم دیدیم

بی سبب از پاییز جای میلاد اقاقی ها را پرسیدیم

چیدنیها کم نیست من و تو کم چیدیم

وقت گل دادنه عشق روی دار قالی..

بی سبب حتی پرتاب گل سرخی را ترسیدم

خواندنیها کم نیست من و تو کم خواندیم

من و تو ساده ترین شکل سرودن را در معبر باد با دهانی بسته وا ماندیم

من و تو کم بودیم

من و تو اما در میدانها اینک اندازه ما می خوانیم

ما به اندازه ما می بینیم

ما به اندازه ما میخوانیم

ما به اندازه ما می چینیم

ما به اندازه ما می گوییم

ما به اندازه ما می روییم

من و تو کم نه که باید شب بی رحم و گل مریم و بیداری شبنم باشیم

من و تو خم نه در هم نه و کم هم نه که می باید با هم باشیم

من تو حق داریم در شب این جنبش نبض آدم باشیم

من و تو حق داریم که اندازه ما هم شده با هم باشیم...و بس

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد